الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

قدم زدن تو پاییز با تو چه حالی داره..................

 سلام به امید زندیگیم ، به دختر نازنینم  به همه وجودم  ، به عشقم الیسا جونم چند وقت پیش تو یه روز پاییزی خیلی قشنگ  من و تو بابایی رفتیم بیرون ، وای که چه لذتی داشت کنار تو دختر بازیگوش و پر انرژی قدم زدن  ، کلی برای خودت بازی کردی و دویدی  و شعر خوندی و خندیدی ...  خیلی خوش گذشت  مخصوصا اینکه سه تایی کنار هم بودیم ، هر جا که باشیم و به هر دلیلی و هر کاری دلم نمیخواد از شما دوتا دور باشم و دلم میخواد همه جا با هم باشیم و اینطوری آرومم  دخترم و خدارو شکر  تو هم همین ، و همیشه دوست داری همه با هم باشیم قربون قلب مهربونت بشم من. ...
30 آبان 1393

الیسا جان تا این لحظه ، 4 سال و 4 ماه و 4 روز سن دارد :.

دخترم امروزِ من، فردا مباد خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد شب به امید گلِ فردا و فرداها ی شاد ارمغانی بر تو باد دخترم : عشق را با عشق معنا کردن از آنِ تو باد پاکی و زیبایی گل های وحشی شوق زیبای دمیدن در پگاه زندگی رقص زیبای پریّان در خیال پرنیان نوشِ تو باد ! دخترم امروزِ من فردا مباد! خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد !     ...
28 آبان 1393

.: الیسا جان تا این لحظه ، 4 سال و 4 ماه سن دارد

سلام به ماهک 4 سال و 4 ماه خودم که عاشششششششقشم دلبرکم، هر چی میگذره بزرگ شدنتو بیشتر حس میکنم ، با کارایی که میکنی حرفهایی که میزنی .... نازدونه من ، عاشق بازی کردنی و کارتون مرورد علاقتو نگاه کنیو و مهمونی رفتن و عاشق عروسکهات هستی مادر خوشگل مامان بیشتر از قبل به مامانش وابسته شد ، هر روز صبح با هم میریم بیرون و همین که میدونی من میخوام برم سر کارم ناراحت میشی و میگی نمیشه نری ؟ خونه بمونی تا من بیام ؟ آخه دلم برات تنگ میشه مامان جونم .... منم با شنیدن این حرفهات کلی دلم میگیره از اینکه بازم وابسته شدی و این برای خودت سخته ... و مجبور میشم تا مهدت بیام و بعد برم و وقتی میبرمت با یه غروری دستمو میگیری و یه ل...
25 آبان 1393

خاطرات جا مانده الیسا جووووووووووونم ...

    سلام به شیرین عسلی خونمون که عاشقاااااااااااااانه  دوست داریم . عزیز دلم کلی از خاطراتت جا مونده بود و دلم نیومد که نذارمشون حالا هم از رو عکسها برات توضیح میدم . تو راه رامسر بودیم خیلییییییییییییی دختر گلی بودی و تو تمام مسیر برای خودت بازی میکردی الیسا جونم عاشق پل هوایی هستی و اینجا هم داریم میریم پارک مادر  تا میای اینجا بعد کلی بازی کردن میای شن بازی ، حالا مگه رضایت میدی که بریم ... رفته بودیم بابلسر و فروشگاهاش و بعد هم شهر بازیش تا حسابی بهت خوش بگذر ...
20 آبان 1393

خاطرات تابستان 93 ....

سلام الیسای نازم  دختر عزیزم  ، ملوسک مامانی الیسای من  تابستونی که گذشت صبح که مهد میرفتی و  بیشتر بعد از ظهرها هم برنامه بیرون و مهمونی و بازارو پارک داشتیم و یه وقتهایی هم خونه میموندیم و ماشاالله هزار ماشاالله به انرژی تو دختر نازم که تموم شدنی نیست و یه نفس بازی میکنی و شعر میخونی و ... تازه شب که میشد میگفتی ای بابا چه زود امروز تموم شد من که هنوز بازیهام تموم نشدن  خلاصه کلی شیطون بلایی برای خودت عزیزم او هنوزم  وقتی خونه هستی  آروم و حرف گوش کن  و هر چی بگم میگی چشم  خانم الهام    اما تا میریم  جایی مهمونی  اونم مخصوصا خونه هر دو تا مادربزرگهات ن...
3 آبان 1393
2322 11 18 ادامه مطلب
1